سوره مبارک «حدید» راهبردی به سوی ظهور
چکیده مقاله
سوره مبارک «حدید» در صدد ارائه راهبردی است در جهت رسیدن به ظهور حضرت حجت عج الله تعالی فرجه و در یک نگاه منسجم هدایتی به چهار دسته آیات تقسیم می گردد، که در این نوشتار هر دسته از آیات به صورت یک فصل مجزا مطرح شده و در پایان، از سیر هدایتی کل سوره جمع بندی و نتیجه گیری به عمل می آید.
فصل اول سوره مشتمل بر آیات اول تا ششم است که یک بحث توحیدی است و مربوط به خداست. از جمله علم او، قدرت او، جامعیت او و در کل، تمام آیات بر محور معرفی خدا و افعال و اوصاف خداست.
فصل دوم که شامل آیات هفتم تا پانزدهم سوره است، دیگر صفات و اوصاف خدا نیست و مردم را خطاب قرار می دهد. به این صورت که از آیه هفتم تا یازدهم مردم را دعوت به ایمان و انفاق می نماید و سپس از آیه دوازدهم وارد بیان صحنه هایی از قیامت می شود. عاقبت مومنان که نورانی اند و عاقبت منافقان که گرفتار ظلمات هستند و گفتگوی بین ایشان را به تصویر می کشد. علاوه بر آن مبتنی بر یک بشارت است و یک انذار؛ با هدف اینکه دستوراتی که در آیات قبل فرموده بود به انجام برسد .
فصل سوم سوره که از آیه شانزدهم آغاز شده و تا آیه بیست و چهارم ادامه می یابد، با یک سوال شروع شده و در صدد ارائه بینش ها و تنظیم گرایش ها در جهت اثبات انفاق و پرهیز دادن از بخل است.
فصل چهارم که فصل پایانی سوره است و از آیه بیست و پنجم تا آیه بیست و نهم می باشد، ابتدا می فرماید فلسفه ارسال رسل و انزال کتب به دلیل برپایی قسط است. سپس مصادیقی از سلسله ارسال رسولان الهی را برمی شمرد و به این نتیجه می رسد که در طول تاریخ، انسانها با افراط و تفریط باعث شدند که این هدف اجرایی نگردد. پس با خطاب قرار دادن مؤمنان، از ایشان می خواهد که با رعایت تقوای الهی و داشتن ایمان واقعی به رسول خدا زمینه ساز برپایی دولت قسط باشند.
در کل سوره می فرماید: برای حرکت از توحید به سمت برپایی قسط و عدل، باید از گذرگاه ایمان و انفاق عبور کرد.
واژگان کلیدی: تدبر، تفسیر منسجم هدایتی ،سوره حدید ،راهبرد ظهور
مقدمه
سوره مبارک «حدید» سورهای است که یک راهبرد اساسی در جهت آمادگی جامعه اسلامی برای رسیدن به ظهور ح ضرت ولی ع صر عج الله تعالی فرجه را ارائه میدهد و میخواهد شای ستگی لازم را برای تحقق ق سط و عدل ایجاد نماید.
این سوره بخش مهمی از سبک زندگی قرآنی است که در یک نگاه کلی با یک راهکار اعتقادی عملیاتی، ما و جامعه اسلامی را به آن سمت سوق میدهد که آمادگی و شایستگی لازم را برای پذیرایی واقعی از قدوم مبارک مولایمان به دست آوریم.
سورهای که تا محقق نشود ما در مسیر انتظار، اندر خم یک کوچهایم .
طرح کلی این نوشتار برگرفته از مباحث «تدبر در قرآن» استاد حجه الاسلام و المسلمین علی صبوحی است که با مستند سازی از تفاسیر معتبر با بازنویسی حقیر ارائه می گردد.
به امید اینکه این تلاش کوچک بتواند تحولی در زندگی شیعیان منتظر ظهور بیافریند و گامی بزرگ در راه برپایی دولت قسط الهی باشد و مورد قبول حضرتش واقع گردد .
ان شاءالله
فصل اول: آیات توحیدی
سوره مبارک «حدید» از سوره هایی است که با تسبیح آغاز می گردد. اصطلاحاً به این سوره ها «مسبَّحَّات» گفته می شود. )تفسیر نمونه، ج23، ص292(
وقتی ابتدای سوره ای تسبیح می آید ،فهمیده میشود که در فضای سخن سوره یعنی حالت نامطلوبی که باعث شده این آیات برای درمان آن نازل شود، مطالب، سخنان و توهّّماتی وجود دارد که آمدن تسبیح و توحید در اول سوره را میطلبند. پس این فصل طلیعه و مقدمه ای است برای مطالبی که قرار است در این سوره گفته شود.
با دقت در فصلهای بعدی سوره مشخص می شود که چه چیزی باعث آمدن چنین مقدمهای شده است .
چهارچوب هدایتی سوره حدید، دعوت به ایمان و انفاق است. پس لازم است قبل از اینکه توهّّم نیازمند بودن خدا در سایه این دستورات برای کسی پیش بیاید، ذات مقدسش از این تهمت ها منزه گردد. )ر.ک:
ترجمه تفسیر المیزان، ج19، ص251( تسبیح:
« سَبَّحَ لِلَّهِ مََا فِِي السَّمَاواَتِ وَالأرضِْ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكيِمُ »
تسبیح می گوید برای خدا آنچه در آسمانها و زمین است و او شکست ناپذیر و باحکمت است.
تسبیح به معناى منزه داشتن است و منزه داشتن خدا یعنی که هر چیزى را که مستلزم نقص و حاجت و ناسازگارى با ساحت کمال او باشد از ساحت او نفى کنى و معتقد باشى که خداى متعالى داراى چنین صفات و اعمالى نیست. )ترجمه المیزان، ج19، ص251(
عالم خدا را از هر عیب و نقص و عجزی مب راّ می داند و شهادت می دهد که خدا بی نیاز است. خدایی که خودش خالق همه آسمانها و زمین، درختان، جانوران، کوه ها، انسانها و تداوم بخش نسل انسانها و تأمین کننده روزی همه مخلوقات است آیا نیازمند جان بی مقدار و پول ناچیز ماست؟ اگر خوب نگاه کنید می بینید که او شکست ناپذیر و باحکمت است .
راغب می گوید: «عزیز» کسی است که مقهور می کند و مقهور نمی شود «والعزیز الذی یقهر ولا یقهر» یعنی قدرت مطلق نفوذ ناپذیر است .)مفردات، ج1، ص333(
و «حکیم» یعنى کسی که فعل او متقن و محکم است، آن قدر محکم است که هیچ چیز فعل او را فاسدنمىکند و نیز آن قدر متقن است که جاى هیچ اعتراض کردنى در آن نیست. )ترجمه المیزان، ج19، ص252( پس «حکیم» دانایى است که هیچ چیز بر او مخفى نیست. )تفسیر شریف لاهیجى، ج4، ص377( خدا قدرت مطلق نفوذ ناپذیر و علم مطلق نفوذ ناپذیر است پس حقیقتا سزاوار تسبیح است.
شرح صفت «عزیز»:
همه عالم با وجودش او را تسبیح می گوید چون: « لَهُ مُلكُْ السَّمَاوَاتِ وَالأرضِْ يُحْيِيِ وَيُمِيتُ وَهُوَ عَلََى كُلكُلِ ِّ
شَيْشَيْءٍء قَدقَدِيرٌيرٌ » برای اوست فرمانروایی آسمانها و زمین، زنده می کند و می میراند و او بر هر چیزی تواناست .
شرح صفت «حکیم»:
«هُوَ الأولَُّ وَالآخرُِ وَالظَّاهِرُ وَالبَْاطِنُ » او اول و آخر است و آشکار و پنهان است « وَهُوَ بكُِلِِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ » و او به هر چیزی داناست.
« الأولَُّ » یعنی «لا اوّلَ قب لهَ» نیست اولی قبل از او؛ و « الآخِرُ » یعنی «لا آخِرَ بعدهَ» نیست آخری بعد از او .
« الظَّاهِرُ » یعنی «لا اظهرَ منه» آشکارتر از او نیست، « الْبَاطنُِ » هم یعنی «لا ابطَنَ منه» هیچ چیز از او مخفی تر نیست. این چهار صفت در کنار هم یعنی صفت «محیط»، به این معنا که خدا به همه چیز احاطه مطلق دارد .
)ر.ک: المیزان فی تفسیر القرآن، ج19، ص145(
به همین دلیل در آخر آیه می فرماید: « وَهُوَ بِكُلِِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ» او به هر چیزی داناست یعنی به همه چیز احاطه دارد. علم یعنی احاطه عالم بر معلوم. )مفاهیم ماهوی در نگاه علّّامه طباطبائی، نشریه معرفت، ج128، ص7( خدای می فرماید: من محیط مطلق به همه عالم وجود هستم. اولی هستم که قبل ندارم، آخری هستم که بعد ندارم، ظاهری هستم که آشکارتر از من نیست و باطنی هستم که پنهان تر از من نیست پس به هر چیزی که در این عالم وجود دارد عالم هستم و این شرح صفت حکیم است.
بحث تا اینجا کلی است و برای اینکه باعث شود مردم به خدا ایمان حقیقی پیدا کنند، کفایت نمی کند؛ لذا در آیات بعد بحث را جزئی تر کرده و بیشتر توضیح می دهد:
شرح عبارت « وَهُوَ عَلََى كُلِِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ »:
« هُوَ الَّذِِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالأرضَْ فِِي سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوََى عَلََى الْعَرْشِ»
او کسی است که آسمانها و زمین را در شش مرحله آفرید، سپس مستقر شد بر عرش. و این یعنی تسلط بر بام عالم .«عرش» بالاترین رتبه وجودی عالم است )ر.ک: ترجمه المیزان، ج8، ص187( و این به معنای جسمانی بودن این استقرار نیست. مثلا کسی که در انتخابات ریاست جمهوری بتواند پیروز شود می گویند فلانی سکان اداره جامعه را در دست گرفت، در صورتی که اگر نگاه کنید نه سکانی وجود دارد و نه چیزی که سکان داشته باشد. پس « اسْتَوََى عَلََى الْعَرْشِ » یعنی مسلط شد و این یعنی که خلق کرد و در کنترل گرفته است و در قبضه قدرت دارد.
شرح عبارت « وَهُوَ بِكُلِِّ شَيءٍْ عَلِيمٌ »:
می فرماید: « يَعْلَمُ مََا يَلِجُ فِِي الأرضْالأرْضِ وَمََا يَخْرُجيَخْرُجُ مِنْهََا » می داند آنچه فرو می رود در زمین و آنچه خارج می شود از آن .« ومَََا يَنْزيَنْزِلُلُ ممِنَنَ السمََّالسَّمَاءِاء وَمََا يَعْرُجُ فيهَفِيهَاَا» و آنچه نازل می شود از آسمان و آنچه عروج می کند در آن )را می داند(. اینها را گفت که بگوید: « وَهُوَ معََكُمْ أيَْنَ مََا كنُْتُمْ » و او با شماست هر جا که باشید، « واَللَّهُ بمَبِمَاَا تعَمَْلُونَ بَصبَصِيرٌيرٌ » و خدا به آنچه انجام می دهید بیناست. آن کسی که تمام جزئیات عالم را می داند به تمام جزئیات اعمال شما نیز عالم است و آن را می بیند. )ر.ک: تفسير خسروى، ج8، ص189( این مطلب ،خروجی اول است .
« لَهُ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالأر ضْضِ » برای اوست فرمانروایی آسمانها و زمین. این قسمت تکرار آیه دوم است ولی در آنجا اشاره به مبدأ بود، اینجا اشاره به مقصد است: « وَإلَوَإِلَىَى اللَّاللَّهِه تُرْجَعُ الأمُُو ررُ» و همه امور به سوی خدا باز می گردد .)ترجمه المیزان، ج19، ص257(
« يُولِجُ اللَّيْلَ فِيِ النهََّارِ وَيُولِجُ النَّهَارَ فِيِ الليَّلِْ» داخل می کند شب را در روز و داخل می کند روز را در شب ،یک معنای ظاهری اش این است که شب می آید و جای روز را می گیرد و روز هم جای شب را می گیرد؛ اما یک معنای علمی و دقیق ترش این است که شب داخل روز می شود و زمان روز کمتر و کمتر می شود و همین طور روز داخل شب می شود و زمان شب را کمتر و کمتر می کند. البته هر دو معنا می تواند درست باشد. )تفسیر نمونه، ج23، ص309( خروجی دوم:
« وَهُوَ عَليِمٌ بِذَاتِ الصُّدُُو ررِ» و او دانا به درون سینه هاست .بین این عبارت و روز وشب چه ارتباطی وجود دارد؟ اگر دقت کنیم روز و شب برای ما به معنی روشنی و تاریکی است. در روشنی می توانیم همه چیز را ببینیم و وقتی هوا تاریک می شود نمی توانیم ببینیم یعنی روشنی و تاریکی نسبتی بین علم پیدا کردن یا نکردن ما ایجاد می کند و علم ما را کم و زیاد می کند. اما خدا می فرماید: همه چیز دست من است و من که شب
و روز را خودم آفریدم، هرگز مقهور آنها نمی شوم. به خاطر همین خدایی که « بمََِا تعَْمَلُونَ بَصِِير » است یعنی آنچه آشکار است را می بیند همو آگاه به چیزهایی است که درون دلهایتان نهان کرده اید. آشکار و پنهان برای او فرقی ندارد .)ر.ک: تفسیر نمونه، ج23، ص310(
پس از آیه چهارم تا ششم دو عبارت « وَهُوَ عَلََِى كُِلِِّ شِيَْءٍ قَدِيرٌ » و « وَهُوَ بِكُلِِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ » را باز کرد تا به دو خروجی « وَاللَّهُ بمَبِمَاَا تَعْمَلُونَ بَصبَصِيرٌيرٌ » و « وَهُوَ عَليمٌ بذَات الصُّدُالصُّدُورِور » برسد.
نتیجه اینکه این خدای قادر و عالم مطلق، هر کجا باشید با شماست، هم اعمالتان را می بیند و هم از نیات باطنی شما آگاه است. )ترجمه المیزان، ج19، ص258(
از امام سجاد علیه السلام درباره توحید پرسیدند؛ حضرت فرمودند: خداوند متعال مىدانست که در آخر الزمان اقوامى مىآیند که در مسائل تعمق و دقت مىکنند، لذا سوره قل هو اللََّّه احد و آیات آغاز سوره حدید، تا علیم بذات الصدور، را نازل فرمود، پس هر کس ما وراى آن را طالب باشد هلاک مىشود. [1])اصول کافی ،ج5، ص 231(
خدای بزرگ آیات شش گانه ابتدای سوره «حدید» و سوره «توحید» را نازل کرد برای ژرف اندیشان آخر الزمان. آنهایی که دغدغه دارند تا با تفکر و تدبر در آیات الهی و عمل کردن به آنها وجود خویش را با حرکت تکوینی این عالم در مسیر کمال همراه نمایند. این آیات پایان معرفت توحیدی ممکن برای بشر است. از نظر عمق بینش توحیدی متضمن معارف عمیقی است که می تواند پاسخگوی تشنگان مسیر بندگیِ تنها قدرت مطلق حقیقی باشد.
جمع بندی:
این آیات با آوردن بحث تسبیح درصدد بستر سازی برای رسیدن به ایمان حقیقی است که دستور آن در آیات بعد خواهد آمد.
فصل دوم: دعوت به ایمان حقیقی )آیات 7 – 15( امر به ایمان و انفاق:
این فصل با یک بیان امری آغاز می شود: «آمِنُُوا بِاللَّهبِاللَّهِ ورََسُولِهِ» ایمان بیاورید به خدا و رسولش. مخاطب «آمِنُُوا» به قرینه عبارت «إِِن كنُتُُم مُّؤْمِنِِين» در انتهای آیه بعد ،کفار و مشرکین نیستند بلکه مؤمنین هستند و منظور از اینکه مؤمنین را امر به ایمان فرموده این است که آثار ایمان خود را در عمل ظاهر سازند.)ترجمه تفسیر المیزان، ج19، ص265(
«وَأَنفِقُُوا مِمََّّا جَعَلَكُُم مُّسْتَخْلَفِينَ فِيهِ» و انفاق کنید از آنچه شما را درباره آن مستخلف و جانشین قرار داد یعنی مالی که اصالتا مال خودت نیست. پس این مال را از کجا آوردی؟ مالک حقیقی که اجازه هر تصرفی را دارد کس دیگری است و تو فقط مالک اعتباری هستی! خدا که مالک حقیقی است اعتبارا آن را به تو داده که از آن انفاق کنی. تو نماینده خدا هستی در تصرف کردن در این مال.)ر.ک: ترجمه تفسیر مجمع البیان ،ج24،ص207( پس جمله «مسُّْتَخلَْفِينَ فِِي ه» استدلال است برای دستور انفاق و خاصیتش این است که وقتی انسان متوجه باشد که این مالی که الان دِر اختیار اوست مال خودش نیست و از جانب خدا مأمور شده که در آن تصرف کند، سنگینی انفاق از روی دوشش برداشته شده و دل کندن از آن برایش آسان می گردد .
)ترجمه المیزان، ج19، ص265( و تعبیر به «مِمَّاَّ» )از چیزهایى که …( تعبیر عامى است که نه تنها اموال بلکه تمام سرمایهها و مواهب الهى را شامل مىشود .انفاق مفهوم وسیعى دارد که منحصر به مال نیست، بلکه علم و هدایت و آبروى اجتماعى و سرمایههاى معنوى و مادى دیگر را نیز شامل مىشود. )تفسیر نمونه، ج23، ص315(
«فَالَّذِينَ آمَنُُوا مِنكُمْ وَأَنفَقُُوا لَهمُْ أَجْرٌ كَبِيرٌ» پس آن کسانی که ایمان آوردند از شما و انفاق کردند برای آنان اجری بزرگ است. حرف «فاء» در ابتدای این فراز، چون برای تفریع و نتیجه گیری است، با بیان عاقبت ایمان به همراه انفاق، در جایگاه تبشیر و تشویق به انفاق و در صدد انگیزه دهی بیشتر است. )ترجمه المیزان، ج19، ص266( توصیف اجر به بزرگى، اشارهاى به عظمت الطاف و مواهب الهى، و ابدیت و خلوص و دوام آن است، نه تنها در آخرت که در دنیا نیز قسمتى از این اجر کبیر عائد آنها مىشود. )تفسیر نمونه، ج23، ص315( توبیخ بر عدم ایمان:
«وَمََا لَكُمْ لََا تُؤْمنُِونَ بِاللَّهِ وَالرَّسُولُ يَدْعُوكُمْ لِتُؤْمِنُُوا بِرَبِّكمُبِرَبِّكُمْ وَقَدْ أَخَذَ مِيثَاقَكُمْ إِن كنُتُُم مؤُّْمِنِينَ» این جمله می
خواهد دستور «آمِنُُوا» را پشتیبانی کند .یعنی همان ایمانی که دارای اثر است و با انفاق ظهور بیرونی پیدا کرده است.)ترجمه المیزان، ج19، ص267( شما را چه شده که ایمان نمی آورید درحالیکه پیامبر دعوت می کند شما را تا ایمان بیاورید به پروردگارتان. و این جمله حال است برای «لََا تؤُْمنُِونَ». «وَقَدْ أَخَذَ» هم حال است برای «وَالرسَُّولُ يَدعُْوكُ ممْ» یعنی حالی است در دل جمله حالیه دیگر. )ترجمه تفسیر جوامع الجامع، ج6، ص235(
فاعل « أَخَذَ » کیست؟ اگر خدا باشد این هم مثل قبلی می شود جمله حالیه دوم برای «لََا تُؤْمنُِونَ» اما اگر فاعل را پیامبر بگیریم حال می شود برای «يَدْعُوكُ ممْ». یعنی پیامبر از شما میثاق گرفته پس موظفید به حرفش گوش کنید و ایمان بیاورید چون تعهد داده اید. )ر.ک: ترجمه المیزان، ج19، ص267(
اگر واقعا مومن هستید چرا ایمان به خدا نمی آورید؟ آیا این جمله مبهم نیست؟ از آخر به اول اگر برویم اینگونه می شود: اگر مومن هستید پس چرا پای میثاقتان نمی ایستید و دعوت پیامبر را اجابت نمی کنید و ایمان نمی آورید؟؟ توضیح «اللََّّه» در آیه قبل:
«هُ ووَ الَّذِِي يُنَزِّلُ عَلََى عَبْدِهعَبْدِهِ آيَاتٍ بَيِّنَاتٍ لِيخُْرِجَكُُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلََى النُّورِ» این خدایی که از ایمان او سرباز می زنید کسی است که نازل می کند بر بنده خودش آیه های روشن را تا او )رسول( خارج کند شما را از تاریکی ها به سوی نور .
پس جایگاه رسول مشخص شد، چرا رسول شما را دعوت به ایمان می کند؟ چون خدا به او آیه ها را نازل کرده است تا بوسیله آنها شما را از تاریکی ها نجات دهد؛ «وَإِنَّ اللَّهَ بِكُمْ لَرَؤُوفٌ رَّحِيمٌ» و قطعا خدا نسبت به شما مهربان و اهل رحمت است.
در اینکه این آیه شریفه را با ذکر رأفت و رحمت خدا ختم کرد اشارهاى است به اینکه آن ایمانى که رسول خدا )ص( مؤمنین را به سویش مىخواند در راستای خیر و صلاح آنهاست، چون تنها کسانى که از آن ایمان بهرهمند مىشوند خود آنها هستند، نه خدا از آن سودى مىبرد و نه رسولش، پس در این خاتمه آن ترغیب وتشویق بر ایمان و انفاق که در صدر بود تاکید شده است. )ترجمه المیزان، ج19، ص268(
نکته دیگر اینکه شاید بگویید که انفاق جان و مال خیلی سخت و خشن است و آیا راه بهتری برای تربیت انسانها وجود ندارد؟ در جواب باید گفت: خدا از روی رافت و رحمتش می خواهد که شما رفع تعلق کنید .
انفاق چیزی در عرض ایمان نیست بلکه روح و حقیقت ایمان است.
حالا ممکن است مخاطبی که خود را جزء مؤمنین می داند بگوید که درست است ،رسول ما را دعوت به ایمان کرد ما هم ایمان آوردیم و «آمنّاّ» گفتیم ،پس مشکل کجاست؟ توضیح کیفیت ایمان حقیقی:
«وَمََا لَكُمْ أَلََّّا تُنفِقُُوا فِِي سَبِيلِ اللَّهِ ولَِلَّهِ مِيرَاثُ السَّمَاوَاتِ وَالْأرَْ ضضِ»
«ألّا» ترکیب «أن لا» است و «أن تفسیریه» می باشد. یعنی درواقع این عبارت تفسیر «مََا لَكُمْ لََا تُؤْمِنُُو ننَ» است.
یعنی اگر واقعا مؤمن هستید چرا انفاق نمی کنید؟ ایمان واقعی از نظر خدا یعنی انفاق. کسی در پیشگاه خدا مؤمن محسوب می شود که هر وقت گفت: با جان و مالت به میدان بیا، بگوید: «لبیک!». اینکه بگوید: من مؤمنم، نمازم را اول وقت می خوانم و روزه هایم را می گیرم…، به تنهایی برای داشتن ایمان حقیقی کافی نیست. واجبات دینی لازم الاجراست، اما هر وقت رسول خدا)ص( گفت: به میدان بیایید، باید همه بیایند! اگر پیامبر شما را دعوت به انفاق کرد و شما اجابت نکردید یعنی دعوت به ایمان را اجابت نکردید، چون از شما میثاق گرفته که هر وقت دعوتتان کرد اجابت کنید؛ به همین خاطر است که می فرماید: خدا رسولش را فرستاده تا شما را از ظلمات درآورد و به سمت نور ببرد و این انفاق است که چنین می کند و شما فقط با انفاق است که می توانید از تاریکی ها خارج شوید و به نور برسید .
لذا با یک بیان توبیخی می فرماید: «ومَََا لَكُمْ أَلَّا تُنفِقُُوا فِِي سَبِيلِ اللَّهِ وَلِلَّهِ مِيرَاثُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَر ضْضِ» شما را چه شده که در راه خدا انفاق نمی کنید؟ در حالیکه برای خداست میراث آسمانها و زمین! همه این چیزهایی که نگه می دارید و انفاق نمی کنید اول مال خدا بوده و در آخر هم برای خدا می ماند.
عبارت «ولَِلَّهِ مِيرَاثمِيرَاثُ السمََّاوَاتِ وَالْأَر ضْ» جمله حالیّّه در موضع تعلیل است )ترجمه تفسیر بیان السعادة فىمقامات العبادة، ج13، ص565( و اضافهِ میراث به آسمانها و زمین اضافه بیانیه است، یعنى مىخواهد بفرماید:
آسمانها و زمین با آنچه در آن دو است همان میراث است، پس آنچه خدا در آسمانها و زمین خلق کرده و صاحبان عقل چون انسان آنها را ملک خود پنداشته ملک خداست. همه انسانهاى روى زمین فانى مىشوند و آنچه می ماند همه از آن خداست. )ترجمه تفسیر المیزان، ج19، ص269 و تفسیر نمونه، ج23، ص319( ایجاد انگیزه برای انفاق:
حالا برای اینکه انگیزه پیدا کنیم برای انفاق، خدا تذکری می دهد نسبت به برتری و فضیلت پیش دستی کردن در آن: )ر.ک: ترجمه تفسیر مجمع البیان، ج24، ص208(
«لََا يَسْتَوِِي منِكُُم منَّْ أنَفَقَ مِِن قَبْلِ الْفتَْحِ وَقَاتَلَ أوُْلَئكَِ أَعْظَمأَعْظَمُ دَرجََةً مِّنَ الَّذِينَ أنَفَقُُوا مِنِ بعَدْبَعْدُ وَقَاتَلُُوا»
کلمه «استواء» که مصدر فعل «لا یَسْتَوِِی» است به معناى همان تساوى معروف است، مىخواهد بفرماید: بین این دو طایفه تساوى نیست، و این دو طایفه عبارتند از:
1- کسانى که قبل از جنگ انفاق کردند، و در جنگ شرکت هم جستند .2- کسانى که بعد از پایان جنگ انفاق کردند و قتال نمودند .)ترجمه تفسیر المیزان، ج19، ص269(
این آیه در صدد آسیب زدایی از انفاق در زمینه تسویف در آن است .یک فتحی وجود دارد، که این فتح یک قبلی دارد و یک بعدی. فتح یعنی گشایش و باز شدن گره. )فرهنگ لغت دهخدا و معین، ماده فتح(یکی از مصادیق «فتح» در این آیه شریفه فتح مکه است ولی بهتر است «ال» را در اینجا «ال» جنس بگیریم که در آن صورت نشان می دهد که مطلق فتح منظور می باشد. )تفسیر نمونه، ج23، ص320( آن کسانی از شما که انفاق کنند قبل از باز شدن گره )یعنی گرهی به کار اسلام افتاده که الان این انفاق شما کمک می کند به باز شدنش( و قتال کنند )که نشان می دهد انفاق به مال و جان هر دو منظور است( مساوی نیستند با دیگرانی که بعد از باز شدن این گره انفاق و قتال کردند و ایشان به مراتب درجه شان نزد خدا بالاتر است .
گویا این آیه شریفه در این مقام است که این معنا را بیان کند که در انفاق در راه خدا هر قدر بیشتر عجله شود نزد خدا محبوبتر و منزلت و اجرش بیشتر است و در مقام تربیت انسانها است، و مىخواهد توصیه کند عمل خیر و از آن جمله انفاق را که به خاطر اینکه خیر است و مرضى خداست دوست بدارند، و در آن عجله کنند، و چون فرصت طلبانى که صبر مىکنند تا وقتى پیروزى قطعى شد آن وقت دست به جیب مىکنندنباشند. )ترجمه تفسیر المیزان، ج19، ص270(
در واقعه عاشورا دو تا خون ریخته شد، عده ای قبل از شهادت امام جان و مالشان را در راه ولی خدا فدا کردند و عده ای بعد از شهادت امام. حالا مقایسه کنیم: 72 نفر به ندای «هل من ناصر» امام قبل از شهادتش «لبیک» گفتند و بعد از عاشورا هزاران نفر به خونخواهی امام به پا خواستند و همه به شهادت رسیدند، اما خون همه آنها به اندازه یکی از شهدای کربلا تاثیر گزار نبوده است! البته خدا می گوید: ما هر چه باشد می خریم و به همه وعده نیکو می دهد و اگر کسی عذر داشته یا توجیهی داشته بر عدم همراهی، خدا آگاه است
و همه را می داند. «وَكُلًًّّا وَعَدوَعَدَ اللَّهُ الْحُسنَْىَ وَاللَّهُ بمََِا تعَْملَُونتَعْمَلُونَ خَبِيرٌ»
اما مشکل اینجاست که می توانستند سر وقت بروند و نرفتند! شما این گونه نباشید .این جان و مال را برای چه زمانی ذخیره کردید؟ تا خوب می خرند بیایید بفروشید! می خواهید از قیمت که افتاد تازه به فکر فروشش بیفتید؟ آدم عاقل برای معامله پرسود وقت کشی نمی کند چون اگر بکند کلاه سرش می رود.
مؤمن زیرک است .زرنگ باشید! در مسیر توحید گرهی به کار اسلام افتاده که می طلبد اجابت دعوت رسول و جان و مال مؤمنان را. او «هل من ناصر» بگوید و مؤمنان «لبیک»!
ندای «هل من ناصر» او در حقیقت دعوت به ایمان است ولی مؤمنان ظاهربین، دعوت او را دعوت به ایمان نمی دانند! گمان می کنند که اقرار به زبان برای ایمان داشتن کافی است و اجابت دعوت را برای صدق ایمان واجب نمی دانند؛ و این در صورتی است که تا اجابت نکنند به ایمان و نور نخواهند رسید و خدا به اجابت ایشان نیازی نداشت و از روی رافت و رحمت باز شدن گره را به دست ایشان مقرر فرموده بود، تا آنان از ظلمت خارج شوند و به نور برسند.
در چنین شرایطی دلخوش کنندگان به ایمان ظاهری رسول را با دعوتش تنها گذاشته اند و به میثاقش پشت کرده اند، تعهدشان را به حضور در رکاب ولی خدا و بذل مال و جانشان از یاد برده اند و زمان را دارند از دست می دهند .
خدا می گوید: بجنبید تا کِی می خواهید دست دست کنید؟ به وسعت یک تاریخ است که دارید زمان را از دست می دهید! یک روز و دو روز نیست، یک فتح و دو فتح نیست، همیشه دیر می فهمید و دیر می جنبید! به خاطر همین است که همیشه عقبید و آن آرمانی که خدا می خواهد محقق نمی شود.
تبشیر در راستای بیان انگیزشی قبل:
«مََن ذَاَ الَّذِِي يُقْرضُِ اللَّهَ قَرْضًًا حَسَنًًا» کیست آن کسی که قرض بدهد به خدا قرض نیکو!
این نهایت کرامت و مهربانی خداست. جان و مال را خودش داده حالا که بذل آنها را می خواهد می گوید: قرض بده پس می دهم! نه اینکه به اندازه همان، بلکه خدا «فَيضَُاعِفَهُ لَهُ» می کند. چون این فعل مضارع آمده است منظور این است که پیوسته دارد دو برابر می کند «وَلهَُ أَجْرٌ كَرِيمٌ» و برای او اجری گرانقدر است.
راستى تعبیر عجیبى است خدایى که بخشنده تمام نعمتها است، و همه ذرات وجود ما لحظه به لحظه از دریاى بى پایان فیض او بهره مىگیرد و مملوک او است، ما را صاحبان اموال شمرده، و در مقام گرفتن وام از ما برآمده، و بر خلاف وامهاى معمولى که عین همان مقدار باز پس مىدهند، او چندین برابر، گاه صدها و گاه هزار برابر، بر آن اضافه مىکند و علاوه بر اینها وعده «اجر کریم» که پاداشى است عظیم که جز خدا نمىداند نیز مىدهد. )تفسیر نمونه، ج23، ص321(
اینجا نقطه تلاقی «آمِنُُوا»، «مََا لَكُمْ لََا تُؤْمِنُونَ» و «أَنفِقُُوا» و «مََا لَكُمْ أَلََّّا تُنفِقُُوا» است و می خواهد خروجی این دستورات را بگیرد که حالا که اینها را گفتم پس بیایید و عمل کنید و انگیزه دهی هم می کند.
ظرف اجر کریم:
«يَوْمَ تَرََى الْمُؤْمِنِينَ واَلْمُؤْمِنَاتِ يَسْعََى نُورُهُُم بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وبَأَِيْمَانِهِِم»
معناى آیه این است که: هر کس قرضى نیکو به خدا بدهد اجرى کریم دارد، در روزى که مىبینى دارندگان ایمان به خدا از مرد و زن نورشان پیشاپیش جلوتر از آنان و به آن سوى که سعادت آنان آنجاست مىدود.
«بأَِيمَْانِهِِم» یعنى پرونده اعمالشان را بدست راستشان داده می شود )ترجمه تفسیر مجمع البیان، ج24، ص218(، اما اگر بخواهیم ترجمه دقیق تری داشته باشیم با توجه به آیات سوره مبارک انشقاق باید بگوییم که دلیل این که نورشان پیش رو و در سمت راستشان به سرعت حرکت مىکند این است که نامههاى عملشان را از این دو سو به آنها مىدهند و در دو سو نور مىدهد یعنی از روبرو و طرف راست و این شعار آنها و نشانه سعادت و رستگارى آنهاست. و هر گاه آنها را به بهشت ببرند و بر صراط بگذرند این نور همراهشان حرکت مىکند .
)ترجمه تفسیر جوامع الجامع، ج6، ص238(
«بُشْراَكُمُ الْيَومَْ جنََّاتٌ تَجْرِِي مِنِ تَحتِْهََا الْأنَهَْارُ خَالِدِين فِيهَاَ» این قسمت از آیه حکایت بشارتى است که در روز
قیامت به مؤمنین و مؤمنات مىدهند و دهنده آن ملائَکه است، که به دستور خداى تعالى و تقدیر او مىگویند:
بشارتتان امروز جناتى است که از دامنه آنها نهرها جارى است، و شما در آن جاودانید. و مراد از بشارت مژده خوشحال کننده است، که در آیه همان بهشت است. )ترجمه المیزان، ج19، ص227(
نورشان در جلو و سمت راستشان است. این نور چیست؟ یک نگاهی که به آیات قبل بیاندازیم می بینیم که در آیه نهم فرمود: «ليُِخْرِجَكُُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلََى النُّورِ» معلوم می شود اینها کسانی هستند که دعوت رسول خدا)ص( را به انفاق اجابت کردند. )ر.ک: ترجمه تفسیر مجمع البیان، ج24، ص218(
«ذَلكَِ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظيِمُ» این است رستگاری بزرگ .«هُوَ» ضمیر فصل است) الجدول فى اعراب القرآن و صرفه و بیانه، ج27، ص144( و انحصار را می رساند و نشان می دهد که عده ای چیزهای دیگر مانند غوطه خوردن در نعمات دنیا و خوشگذرانی را خوشبختی می دانند.
انذار از عاقبت کسانی که دعوت رسول را اجابت نکنند:
«يَومَْ يَقُولُ المُْنَافِقُونَ وَالْمُنَافِقَاتُ لِلَّذيِنَ آمَنُُوا انظُرُونََا نَقتَْبِْسْ مِِن نُّورِكُمْ» روزى که مردان و زنان منافق به مؤمنان مىگویند: به ما مهلت دهید تا از نور شما شعلهاى برگیریم. التماس می کنند به مومنین از نورتان به ما بدهید ولی «قِيلَ ارْجِعُُوا وَرَاءكُمْ فَالْتَمِسُُوا نُورًًا» گفته می شود برگردید پشت سرتان و التماس نور کنید.
«وَرَاءكمُْ» یعنی دنیا. به دنیا برگردید و از آنجا نور به دست آورید زیرا ما در آنجا کسب نور کردیم. )ترجمه تفسیر جوامع الجامع، ج6، ص239( چون نور امروز که روز قیامت است یا از اعمال است، و یا از ایمان، و شما در دنیا نه ایمان داشتید و نه عمل. )ترجمه تفسیر المیزان، ج19، ص274( التماس نور در دنیاست نه اینجا!
«فضَُربَِ بيَْنَهُُم بسُُِو ررٍ» اما از آنجایی که منافقان فکر می کنند باید به پشت سرشان برگردند، بر می گردند و بین ایشان دیواری کشیده می شود. اما این دیوار در هم دارد «لَّهُ بَابٌ» و این، در حقیقت تشبیهى است از حالى که منافقین در دنیا داشتند، چون منافقین در دنیا با مؤمنین اتصال و ارتباط داشتند )و مانند کفار یکسره رابطه خود را با مؤمنین قطع نکرده بودند( و با اینکه با مؤمنین ارتباط داشتند، در عین حال با حجابى خود را از مؤمنین پنهان کرده بودند، )یعنى واقعیت خود را پنهان کرده بودند، و مؤمنین حتى احتمال هم نمىدادند که این افراد ظاهر الصلاح گرگانى در لباس میش بوده باشند( و علاوه بر این که در و دیوار مذکور وضع دنیایى منافقین را ممثل مىکند، این فایده را هم دارد که منافقین از آن در، وضع مؤمنین را مىبینند و بیشتر حسرتمىخورند و سر انگشت ندامت مىگزند. )ترجمه تفسیر المیزان، ج19، ص276(
«بَاطِنُهُ فيِهِ الرَّحْمَةُ وَظَاهِرهُُ مِِن قِبَلِهِ الْعَذَابُ» داخلش رحمت است و پشتش عذاب است . «مِِن قِبَلِهِ الْعَذََاب» نشان می دهد که بخاطر خود این دیوار عذاب می کشند. و اینکه دیوار مذکور داخلش که به طرف مؤمنین است طورى است که مشتمل بر رحمت است و ظاهرش که به طرف منافقین است مشتمل بر عذاب است ،با وضعى که ایمان در دنیا دارد مناسب است، چون ایمان هم در دنیا نظیر همان دیوار آخرت، براى اهل اخلاص از مؤمنین نعمت و رحمت بود، و از داشتن آن شادى و مسرت مىکردند و لذت مىبردند، و همین ایمان براى اهل نفاق عذاب بود، از پذیرفتنش شانه خالى مىکردند و اصلا از آن ناراحت و متنفر بودند. پس دیوار مذکور تجسم ایمان در دنیا است، که براى متحصنین به آن حصن، رحمت و براى کسانى که خارج آن حصن بودند عذاب و نفرت است. )ترجمه تفسیر المیزان، ج19، ص: 276(
«ينَُادُونَهُمْ أَلمَأَلَمْ نَكُُن مَّعَكُمْ» فریاد بر می آورند که مگر ما در دنیا با شما نبودیم؟ مگر در یک شهر و یک کوچه نبودیم؟ «قَالُُوا بَلََى وَلَكِنَّكُمْ فَتَنتُمْ أَنفُسَكُمْ» می گویند بله ولی شما به دلیل نفاقتان خودتان را دچار فتنه و مشغول دنیا کردید. )ر.ک: ترجمه تفسیر جوامع الجامع، ج6، ص240( هر چه گفتند: «هل من ناصر» گفتید: فردا و این یعنی «وتَرَبصَّْتُ ممْ» امروز و فردا کردید. )ر.ک: تفسیر نمونه، ج23، ص333( تا اینکه «وَارْتَبْتُمْ» به شک افتادید چه نیازی هست که ما جان و مالمان را بدهیم، دیگران بدهند! «وَغرَتَّْكُمُ الأَْمَانيُِّ» آرزوهای دور و دراز شما را فریفت. «حتََّىَّ جََاء أَمْرُ اللَّهِ» تا جایی که فرمان خدا یعنی مرگ رسید اما در حالی رسید که «وَغرَكَُُّم بِاللَّهِ الْغَرُُور» شیطان شما را به خدا مغرور ساخته بود .
«الْغَرُُور» یعنی می شود هم دنیا باشد و هم شیطان باشد با ابزار دنیا. )ر.ک: ترجمه تفسیر مجمع البیان، ج24، ص: 221( «غَرَّكُُم» یعنی در چشمتان برق زد و شما را به خودش جلب کرد و از الله غافل کرد. یعنی جلب شدن به دنیا و دور شدن از خدا.
بر اساس این آیه معنی منافقان در اینجا غیر از منافقان در سوره «منافقون» و «حشر» است.
فکر کردند با یک «آمنّّا» می توانند مؤمن باشند و با یک ایمان ظاهری می توانند هم در دنیا نان این ایمان را بخورند هم در آخرت! در صورتیکه هرگز چنین نیست. پس: «فَالْيَوْمَ لََا يُؤْخَذُ منِكُمْ فِدْيَةٌ» امروز از شما فدایی گرفته نمی شود .اینجا مثل دنیا نیست که بتوانید با دادن رشوه جرم خود را بخرید و شما نمىتوانید از این راه خود را از عذاب خلاص کنید، چون راه نجات یافتن از هر گرفتارى یا دادن عوض است، که انسان بدهدو خود را از گرو آن عذاب درآورد، و یا پارتى و یارى یاوران است که شما هیچ یک را ندارید، اولى را با
جمله « فَاليَْوْمَ لََا يُؤْخَذُ مِنكُمْ فدِْيَةٌ» نفى کردند، و دومى را با جمله «مَأْواکُمُ النَّارُ» )ترجمه تفسیر المیزان، ج19، ص278(
روزی خواهد رسید که این انسان حاضر است تمام هستی اش، فرزندانش، همسرش خانواده و قبیله اش و همه انسانهای روی زمین را قربانی کند که از عذاب نجات یابد اما هرگز در آن روز فدیه ای از کسی پذیرفته نمی شود. )ر.ک: آیات 11-14 سوره مبارک معارج(
«وَلََا مِ ن الَّذِينَ كَفَرُُوا» نشان می دهد که خدا می خواهد بفرماید: شما دیگر احساس همراهی با مؤمنان نداشته باشید شَما دیگر جزء کافران شده اید. )ر.ک: ترجمه تفسیر مجمع البیان، ج24، ص: 221(
فقط در حدی مؤمن هستید که جسدتان را بشورند و در قبرستان مسلمانان بگذارند. اگر خواستید ازدواج کنید قبول کنند و نگویند نجس است و سر سفره ات بنشینند؛ ایمان به زبان همین قدر می ارزد و نه بیشتر! ایمان زبانی بُردش فقط دنیاست و با پایان دنیا تمام می شود.
«مَأوْاَكُمُ النَّارُ هيَِ مَوْلَاك مُمْ» مأوای شما آتش است پس بروید در آتش آرامش بگیرید و آن مولای شماست.
«وَبِئسَْ المْصِِي ررُ» و چه بد بازگشتگاهی است و چه بد معامله کردند.
فریاد مولای مولای سر می دهند و از خدا کمک می خواهند اما غافلند از اینکه ولایت الله با اجابت رسول است وقتی اجابت نکردی، مولای شما خدا نیست بلکه آتش است. همین یک جمله تحمّلش از همه آتش سخت تر است .دوست دارند در پیشگاه خدا به سجده بیفتند اما حسرت آن سجده ای که نمی توانند بکنند از همه جهنم سخت تر است.
حکم زنان در انفاق:
یک نکته ای که باید در این آیات و آیات فصل بعد به آن توجه کنیم این است که زنان را هم به مردان اضافه کرده است؛ به این دلیل که زنان نگویند انفاق مختص مردان است و خود را از این فیض محروم کنند. انفاق به مال و جان جنسیت ندارد و همه مؤمنین باید رسول خدا)ص( را در این دعوت اجابت کنند. خانمی کههمسر است، دختر است، زن است، نصف کار با او است.
هم در بُُعد منفی: «إِنَّ مِنْ أَزْوَاجِكُمْ وَأَوْلَادِكُمْ عَدُوًًّّا لَّكُمْ فَاحذَْرُوهُ ممْ»)سوره تغابن/آیه 14( بعضی ها زنجیر پای شوهرانشان می شوند. «تَبتَّْ يَدََا أَبِِي لَهََب… وَامْرَأَتُهُ حَمَّالَةَ الْحَطَ ببِ»)سوره مسد، آیه4( یا پشتیبان وی در جنگ با خدا و رسول می شوند؛ و هم در بُُعد مثبت: مرد اگر در میدان است مادر یا همسر مجاهدی پشت سرش است. از دامن زن مرد به معراج رود.
اینکه فرمودند «جها ددُ الامرأهِ حسنُ التبََّعُّل») نهج البلاغة )للصبحی صالح(، ص494( منظور تر و خشک کردن ظاهری و شام و نهار دادن و خوب چراندن شوهر نیست بلکه علاوه بر آن باید کاری کند که همسرش همیشه پای رکاب ولی خدا باشد.
جمع بندی:
تا اینجا فصل دوم تمام می شود و آیات این فصل آمده اند تا بر پایه معرفت توحیدی که فصل اول ایجاد کرد دعوت به ایمان و انفاق را بیان کند بدین صورت که ایمان حقیقی همان انفاق است و انفاق، اجابت دعوت رسول است و اگر اجابت کنید از ظلمات به نور خواهید رسید و سپس در دامنه آن دعوت برای ایجاد انگیزه بیشتر ،تبشیر و انذار آورد.
دقت کنید که اگر می خواهیم حقیقتا به این آیات عمل کنیم ،باید برویم به آن سمت که دل به دنیا ندهیم .فضا را برای توجیه باز نکنیم. پای توجیه اگر به وسط بیاید، یک شکم می خورد، ده شکم هم ذخیره می کند و می گوید شاید فردا نیاز پیدا کنم! و اگر بگویند کسی هست که هیچ ندارد بخورد! جواب می دهد: او را هم خدا روزی بدهد. من که خدای او نیستم .«أنَُطعِْمُ مََن لَّوْ يَشََاء اللَّهُ أَطْعَمَهُ»؟)سوره یس/آیه47(
بیاییم حقیقتا اهل انفاق شویم. سخت است ولی اگر سخت نبود تا این اندازه ارزش و ثمره نداشت .چون کلید رسیدن به همه چیز انفاق است. اگر بگویند حرف اصلی قرآن در یک کلمه چیست؟ در بُعد معرفتی باید بگوییم: توحید و در بُعد رفتاری باید بگوییم: انفاق.
اول و آخر دین همین است .اینکه خدا را باور کنی و به خاطر او از دنیا بگذری! کسی اگر این گونه بود واصل است. می شود همان: «موتوا قبل ان تموتوا» )اصول کافی، ج3، ص361(
اگر می بینیم در جبهه ها افرادی بچه سال، راهی را که دیگران ده ها سال طول می کشد تا بروند، گاهی یکشبه طی می کنند، به خاطر این است که از همه تعلقات دنیا دست کشیدند. پا روی همه چیز گذاشتند، اما به همه چیز رسیدند!
در این راستا این فصل از سوره مبارک «حدید» در یک اقدام هدایتی مؤمنان را مورد خطاب قرار می دهد که:
«ای مؤمنان! دعوت رسول را بشنوید و حقیقتا به خدا ایمان بیاورید و در راه او انفاق کنید تا از ظلمات رها شوید و به نور برسید. در این صورت است که فردای قیامت، نورانی و رستگار خواهید بود. مبادا در روز موعود، در جرگه منافقان ظلمت زده به جهنم درافتید.
فصل سوم: آسیب زدایی از انفاق )آیات 16 – 24(
تا اینجای سوره در پی طرح مباحث توحیدی و دعوت به ایمان حقیقی با انفاق دیدیم که مطلب کاملی بیان شد. اما چرا سوره تمام نشده و ادامه می یابد؟
لحن استفهامی و توبیخی آیات نشان می دهد که گویا مؤمنین به این آیات توجهی ندارند و عمل نمی کنند، چرا که دلهایشان سخت شده است و نرمی مورد نیاز برای پذیرش حق را ندارد. زمینه فسق و نافرمانی نسبت به این دعوت الهی، فراهم است. برخی بخل می ورزند و دیگران را نیز به بخل دعوت می کنند. )ر.ک: ترجمه تفسیر المیزان، ج19، ص283(
پس لازم است که در دو طبقه مفهومی و مصداقی عمل جراحی بر روی دلهای مؤمنین انجام شود تا آمادگی پذیرش این دستورات و عمل به آنها را پیدا کنند.
فاز اول: اثبات انفاق لایه اول: مفهومی
ایجاد انگیزه با بیان توبیخی بر عدم خشوع دلهای مؤمنین:
«أَلَمْ يَأْنِ لِلَّذِينَ آمَنُُوا أََن تَخشْعََ قُلُوبهُُمْ لِذِكْرِ اللَّهِ وَمََا نَزَلَ منَِ الْحَقِّ»
آیا وقت آن نرسیده است که دلهای مؤمنین به یاد خدا و آنچه که از حق نازل شده خاشع گردد؟ «وَلََا يَكُونُُوا كَالَّذكَالَّذِينَينَ أُوتُُوا الْكتَالْكِتَابَابَ ممِنِن قَبْلُ» و مانند اهل کتاب نباشند؟ از تقابل بین این دو جمله روشن می شود که اهل کتاب قلبشان در برابر ذکر خدا و در برابر فرامین الهی خاشع نبود. در نتیجه: «فطََالَ عَليَهْعَلَيْهِمُمُ الأْمََدُ فَقَستَْ قُلُوبهُ مُ» پس طولانی شد بر آنها اَمََد و در نتیجه دلهای آنان سخت شد. «اَمَدَ» به معنای سرآمد و انتهای یک بازه زمانیْ است .راغب مىگوید: فرق بین «زمان» و «أمد» این است که زمان عام است ولى «أمد» به معناى زمان خاصى است، أمد عبارت است از لحظهاى که عمر و مهلت چیزى به سر مىرسد، ولى زمان به معناى از آغاز تا انجام عمر آن است. )مفردات راغب، ماده أمد( معنای «امد» در این سوره، از فصل بعد فهمِیده می شود. آنجا که
می فرماید: «لَقَدْ أَرْسَلْنََا رسُُلنَََا بِالْبَينَِّاتِ وأَنَزَلنََْا معََهُمُ الْكتَِابَ وَالْمِيزَانَِ لِيَقُومَ النَّاسُِ بِالْقسِْ ط» آخرِ این زمان، برپایی دولت قسط است که در ادامه آیات می رسد به اینجا که: «… وَكَثيرٌ مِّنْهُمْ فَاسقُونَ» تشابه این دو فراز از آیات شانزدهم و بیست و چهارم نیز مستندی بر این مدعاست.
خاشع نبودن دلهای اهل کتاب در برابر حق باعث شد که تحقق وعده الهی که همان برپایی دولت قسط بود در مورد اینها به طول بیانجامد در نتیجه دلهایشان سخت شد و بسیاری از ایشان نافرمان شدند. )ر.ک: تفسیر قرآن مهر، ج20، ص218(
سوالی که اینجا مطرح می شود این است که آیا سنگ شدن دلها همان عدم خشوع نیست؟ در جواب باید بگوییم که این یک سیر است که از عدم خشوع شروع می شود و به سخت شدن دل می انجامد و در آن صورت است که کسی که به این مرحله برسد فاسق است و از خط انبیا و رسل الهی خارج شده است.
حال این سوال توبیخی خدا، تلنگری است برای مؤمنان که: آیا وقت آن نرسیده است که دلهای شما که خودتان را برتر از اهل کتاب می دانید و ایشان را بر عملکردشان در برابر اولیاء الهی شماتت می کنید، در برابر این ذکر خاشع شود و این مسیر سقوط را تکرار نکنید؟ )ر.ک: تفسیر نمونه، ج23، ص341( ایجاد بینش:
اما چرا دلها تکان نمی خورد؟ عقبه فکری مسموم است و باید درمان شود. لذا در ادامه آیات با یک بیان بینشی وارد یک سیر هدایتی در جهت درمان این درد می شود:
«اعْلَمُُوا أَنَّ اللَّهَ یُحْیِِی الْأَرضَْ بَعْدَ مَوْتِهََا» بدانید که خدا زنده می کند زمین را پس از مرگش!
این چه ربطی به خشوع دل دارد؟ هم در مبدا ربط دارد و هم در مقصد. مبدأ این است که این عبارت حقیقتیاست از حیات پس از مرگ که خدا به یک صورت عینی و محسوس در برابر دیدگان بشر قرار داده است .
هر سال خدا زمین مرده را زنده می کند .«قدَْ بَیَّنََّّا لَکُملَکُمُ الْآیَاتِ لَعلَکَُّمْ تَعْقِلُُو ننَ» یعنی این زنده شدن زمین را برای شما نشانه قرار دادیم که اگر عقلتان را به کار بیاندازید متوجه آن خواهید شد. این نشانه آن است که مرگ در این دنیا نشانه پایان نیست. بعد از مرگ دوباره زنده شدن است .
پس نکته اول اینکه اگر شما به زنده شدن هر ساله زمین بعد از مرگش دقت کنید که یک نمونه عینی از حیات پس از مرگ است باعث می شود دلهای شما سخت نشود. علم به حیات پس از مرگ نتیجه اش خشوع دل است. )ر.ک: ترجمه تفسیر کاشف، ج7، ص416 و تفسیر قرآن مهر، ج20، ص219(
اما نکته دوم آیا قلبهای شما از زمین مرده هم سخت تر است؟ خدایی که می تواند به این راحتی زمین مرده را زنده کند آیا نمی تواند قلبهای مرده شما را زنده کند؟ اگر واقعا شما با انصاف به سخن خدا توجه کنید و دلتان را در معرض تابش انوار الهی قرار دهید، آیا تصور کردید باز هم تاثیری ندارد؟ خیر بلکه « اعْلَمُُوا أَنَّ اللَّهَ یُحْییُحْیِیِی الْأَرْض بعَْدَ مَوْتهمَوْتِهَاَاَ » بدانید که همان خدایی که زمین مرده را زنده می کند دلهای شما را هم می تواند زنده کند پسَ دست به دامن او باشید. )ترجمه تفسیر المیزان، ج19، ص284(
در برخى احادیث از امام صادق علیه السلام آمده است که مقصود از این آیه، )زنده شدن زمین به وسیلهى( عدل بعد از ستمکارى است) .کافى، ج 8، ص 267؛ بحارالانوار، ج 72، ص 353 و تفسیر نورالثقلین، ج 3 ص 243(
و در حدیث دیگرى از امام باقر علیه السلام روایت شده که مقصود آن است که زمین به وسیلهى کفر مردم مىمیرد و قائم )آل محمد «عج»( آن زمین را بعد از مرگش زنده مىسازد. )کمال الدین، ج 2، ص 668؛ بحارالانوار، ج 24، ص 325 و تفسیر نورالثقلین، ج 3، ص 243(
این روایات مؤید مطلب قبل که درباره معنای «امد» گفتیم نیز هست. بدین صورت که هدف غایی از بیان همه این مطالب هدایتی و تربیتی ،رسیدن به سرآمد زمان، یعنی برپایی دولت قسط است.
در آیه 16 قلب و دل، در آیه 17 فکر و اندیشه و در این آیه رفتار و کردار انسان مطرح شد، بنابر این در تعلیم و تربیت، شیوه گام به گام لازم است، در آیه 16، کلام با سؤال مطرح مىشود ،«أَ لَمْ یَأْ ن» در گام بعد سخن از آمادگى روحى و خشوع دلهاست، در گام بعد سخن از علم و تعقّّل و در این آیه، طِرح مسأله با قاطعیّّت است .حجه الاسلام و المسملین قرائتی تعبیر خوبی در این باره دارند: إِنَّ المُْصَّدقِِّینَ … کمک به محرومان، نیاز به دو شرط اساسى دارد: دلى که با یاد خدا و آیات او نرم شده باشد و علم و عقلى که آیندهنگرباشد و بداند که بعد از ریزشها، رویشهاست ،«یحُْیِ الأَْرْضَ بعَْدَ مَوْتِِها» و کاهش مال امروز، سبب افزایش آن است. یُضاع فَفُ … أَجْرٌ کَرِِیم. )تفسیر نور، ج9، ص474(
اگر می خواهید راه خشوع را بروید راه این است: « إِ ننَّ الْمصَُّدِّقیِنَ وَالْمُصدَِّّقَاتوَالْمُصَّدِّقَاتِ وَأَقْرضَُوُا اللَّهَ قَرضًًْا حَسَنًًا » باید با انفاق صدق ایمان خودتان را اثبات کنید. «مصّدّقّ» از ماده «صدق» است و به همین معناست. انفاق مالی را هم به این دلیل «صدقه» می گویند چون صدقه دهنده با این عمل خویش دارد به خدا صدق ایمان خویش را ثابت می کند .
«مصّدّقّ» اسم مبالغه است و نشان می دهد که این شخص سیره اش صدقه دادن است نه اینکه یک بار و دو بار این کار را انجام داده باشد. اصل دو کلمه «مصدقین» و «مصدقات» که هم حرف صاد در آنها تشدید دارد ،و هم حرف دال، در اصل متصدقین و متصدقات، و از باب تفعل هستند. )ترجمه تفسیر المیزان، ج19، ص285(
«مصّدّّقین و مصّدّّقات» همان هایی هستند که به خدا قرض نیکو می دهند .«یُضَاعفَُ لَهُمْ ولََهُمْ أَجْرٌ کَرِِی ممٌ» خدا هم برای آنها چندین برابر می کند و هرگز کسی در این راه خسارت نمی کند و برای آنها اجری گرانقدر است.
لایه دوم: مصداقی
ایجاد انگیزه با تبشیر و انذار:
در دامنه این راهکار عملی برای رسیدن به خشوع دل، یک تبشیر و انذار هم می آورد تا در تکمیل ایجاد
معرفت و بینش، انگیزش هم ایجاد کند:«وَالذَِّینَ آمَنُُوا باِللَّهِ وَرُسُلِهِ أُوْلَئكَِ هُ ممُ الصِّدِّیقُونالصِّدِّیقُونَ وَالشُّهَدََاء عِند رَبهِِّ م» کسانی که ایمان آوردند به خدا و پیامبرانش آنها همان کسانی هستند که صدیق اند یعنی نهایت صدق ایمَانشانْ را ثابت کرده اند. «صدیق» صیغه مبالغه از «صدق» است. )تفسیر نمونه، ج23، ص: 349(
حضرت علامه طباطبایی در تفسیر المیزان می فرمایند: مراد از «صدیقین» کسانى هستند که ملکه صدق در گفتار و کردارشان سرایت کرده، در نتیجه آنچه مىگویند انجام هم مىدهند، و آنچه مىکنند مىگویند. )ترجمه تفسیر المیزان، ج19، ص286(
و چون «صدّّیق» هستند «شهداء» هم هستند .«شهدا» یعنی کسانی که در پیشگاه خدا از آنها به عنوان شاهداستفاده می شود .«شهادت» گاهی به معنای این است که به اعمال مردم گواهی می دهند)ترجمه تفسیر المیزان ،ج19، ص286(، اما یک معنای دیگر هم دارد، و آن اینکه در صحرای محشر که مردم را به صف کرده اند و از ایشان نسبت به عدم انفاق و اثبات راستی ایمان سوال می کنند ایشان بهانه تراشی کرده و می گویند: ما دوست داشتیم انفاق کنیم اما نمی شد! در این حال است که خدا صّدّیقون را حاضر کرده و به مردم نشان می دهد که ببینید این ها هم مثل شما در دنیا زندگی می کردند پس می شد، ولی شما نخواستید. خدا این «صدّیّقون» را به عنوان «شاهد» و معیار برای عمل دیگران معرفی می نماید. )ر.ک: التفسیر الکبیر، ج29، ص463(
آنها کسانی هستند که «لهَمُْ أَجْرُهُمْ وَنُورهُُمْ» نزد پروردگارشان است برای آنها اجرشان و نورشان .این نور همان نوری است که در آیات قبل به آن اشاره فرموده بود که با انفاق مردم را از تاریکی ها به سوی نور خارج می نمود.
اما نقطه مقابل این افراد چه کسانی هستند؟ «وَالَّذيِنَ كَفَرُُوا وَكَذَّبُوُا بآِيَاتنََِا أوُْلَئكَِ أَصْحاَبُ الْجَحِِي ممِ» کسانی که کفر ورزیدند و تکذیب کردند آیه های ما را آنها اهل دوزخ هستند.
«کفر» در این سوره به معنای نقطه مقابل همان تعریفی از «ایمان» است که در فصل دوم بیان فرمود. یعنی افرادی که در ظاهر مدعی ایمان هستند اما به حقیقت ایمان خویش که انفاق است عمل نمی کنند .
ایجاد بینش:
«اعْلَمُُوا» در آیه هفدهم ایجاد معرفت و بینش نسبت به معاد و حیات آخرت بود و در این مرحله خدا با تکرار آن می خواهد در تکمیل آن بحث ،درباره حیات دنیا بینش بدهد:
«اعْلَمُُوا أَنَّمََا الْحَيَاةُ الدُّنْيََا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَزِينَةٌ وَتَفَاخُرٌ بَيْنَكُمْ وَتَكاَثُرٌ فِِي الْأمَْوَالِ واَلْأَوْلَادِ» بدانید که حیات دنیا بازیچه و سرگرمی و تجمل و فخرفروشی و زیاده نمایی در اموال و اولاد است. کلمه «لعب» به معناى بازى نظامدارى است )که دو طرف بازى به نظام آن آشنایى دارند، مانند الکدولک و نظایر آن( که اطفال به منظور رسیدن به غرضى خیالى آن را انجام مىدهند. و کلمه «لهو» به معناى هر عمل سرگرم کنندهاى است که انسان را از کارى مهم و حیاتى و وظیفهاى واجب باز بدارد. و کلمه «زینت» به اصطلاح علم صرف «بناى نوع» است، یعنى مىفهماند که مثلا فلانى به نوعى مخصوص خود را آراسته ،و «تفاخر» به معناى مباهات کردن به حسب و نسب است. و «تکاثر در اموال و اولاد» به این معنا است که شخصى به دیگرى فخر بفروشد که من مال وفرزند بیشترى دارم. )ترجمه تفسیر المیزان، ج19، ص289(
شیخ بهایی ذیل این آیه بیان جالبی دارند. ایشان می گویند: اینها احوالات انسان در مراحل مختلف زندگی است به این صورت که در کودکی لعب است، در نوجوانی لهو است، در جوانی زینت، در میانسالی تفاخر و در کهنسالی تکاثر است. چون تا کودک است حریص در لعب و بازى است، و همین که به حد بلوغ مىرسد و استخوانبندیش محکم مىشود علاقهمند به لهو و سرگرمىها مىشود، و پس از آنکه بلوغش به حد نهایت رسید، به آرایش خود و زندگیش مىپردازد و همواره به فکر این است که لباس فاخرى تهیه کند، مرکب جالب توجهى سوار شود، منزل زیبایى بسازد، و همواره به زیبایى و آرایش خود بپردازد، و بعد از این سنین به حد کهولت مىرسد آن وقت است که دیگر به اینگونه امور توجهى نمىکند، و برایش قانع کننده نیست ،بلکه بیشتر به فکر تفاخر به حسب و نسب مىافتد، و چون سالخورده شد همه کوشش و تلاشش در بیشتر کردن مال و اولاد صرف مىشود. )ترجمه تفسیر المیزان، ج19، ص290(
«کَمثَلَِ غَیْثٍ أَعْجَب الْکُفَّارالْکُفَّارَ نَبَاتُهُ» «کفار» در اینجا به معنى افراد بى ایمان نیست، بلکه به معنى کشاورزان است، زیرا اصل معنىَ «کفر» به معنى «پوشاندن» است، و چون کشاورز بذر افشانى کرده و آن را زیر خاک مىپوشاند از این رو به او «کافر» مىگویند. )تفسیر نمونه، ج23، ص: 353(
مَثَل حیات دنیا مانند بارانی است که کشاورزان از دیدن رویش پس از آن متعجب می شوند و می گویند:
عجب بارانی! اما «ثُمَّ يَهيِجُ فتَرَاَهُ مصُْفَرًًّّا ثمَُّ يَكُونُ حطَُامًًا» سپس پژمرده می شود پس می بینی آن را که زرد شده سپس خشک می شود. چرا خشک می شود؟ چون همان بارانی که با آن عظمت نازل شده بود و مایه سبزی و خرمی آن بود ،بخار شده و به آسمان باز می گردد. دنیا هم مانند همین است. اگر آبادانی در دنیا می بینی از عالم بالا آمده و به همان جا هم باز می گردد. فقط آمده چند صباحی سرسبزی و جلوه ایجاد کند و برود .
این همان دنیای فریبای فانی است؛ اما در آخرت دو چیز وجود دارد: «وَفِيِ الآْخِرَةِ عَذَابعَذَابٌ شَدِيدٌ وَمَغْفِرَةٌ مِّنَ اللهَّاللَّهِ وَرضْوَوَرِضْوَاَا ن» در آخرت یکی عذاب شدید است و دیگری مغفرت و رضوان الهی. در این قسمت از آیه «مغفرت» قبل از «رٌضوان» آمده، براى اینکه کسى که مىخواهد به رضوان خدا درآید، باید قبلا به وسیله مغفرت خدا شستشو و تطهیر شده باشد. و نیز در این جمله مغفرت را توصیف کرد به اینکه از ناحیه خداست، ولى عذاب را چنین توصیفى نکرد، تا به قول بعضىها اشاره کرده باشد به اینکه مطلوب اصلى و آن غرضى که خلقت به خاطر آن بوده مغفرت است نه عذاب، و این خود انسان است که باعث عذاب مىشود، و با خروجش از زى بندگى و عبودیت آن را پدید مىآورد. )ترجمه تفسیر المیزان، ج19، ص: 290(
نقش دنیا این وسط چیست؟ «وَمََا الحْيََاةُ الدُّنْيََا إِلََّّا مَتَاعُ الغْرُوُرِ» و نیست حیات دنیا مگر کالای فریب!
یعنی حیات دنیا می خواهد شما را فریب دهد که به جای «مغفرت و رضوان»، «عذاب شدید» را انتخاب کنید .
اما شما فریب نخورید: «سَابقُِوُا إِلَىَ مغَْفِرَةٍ مِِّّن رَّبِّكُمْ وَجنََّةٍ عَرْضُهََا كعَرَضِْ السمَََّاء وَالْأرَضِْ أُعِدتَّْ لِلَّذيِنَ آمَنُُوا بِاللَّهِ وَرُسُلِهِ» سبقت بگیرید به سمت مغفرت پروردگارتان و بهشتی که عرض آن به اندازه عرض آسمانها و زمین است. آماده شده است برای کسانی که ایمان آوردند به خدا و فرستادگانش.
یعنی دل به دنیا ندهید. روایت زیبایی از پیامبر اکرم )ص( در این باره داریم که می فرماید: دنیا مثل آب است و انسان مثل کشتی. اگر آب نباشد کشتی حرکت نمی کند، ولی آب تا کی به نفع کشتی است؟ تا وقتی که زیر آن است. اما اگر این کشتی سوراخ شد و آب وارد آن شد موجب غرق شدن آن می شود. دنیا اگر نبود انسان نمی توانست به سمت خدا برود اما به شرط اینکه زیر پایش باشد و سبب رسیدنش به خدا شود وگرنه اگر به درون دلش یا بالای سرش نفوذ کند او را نابود خواهد کرد. )ر.ک: نهج البلاغه فیض الاسلام، خطبهى 187، فراز2 و 3(
«ذَلِكَ فضَلُْ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مََن يَشََاء» این فضل خداست که به هر کس می خواهد می دهد .«وَاللَّهُ ذُُو الْفَضلِْ الْعَظيِمِ» فضل خدا به کسی داده می شود که گول دنیا را نخورد و بیاید به سمت «مغفرت و رضوان» حرکت بکند نه «عذاب شدید»؛ همان کسانی که دل به دنیا نبندند و قبول داشته باشند که دنیا فریبای فانی است و چشم انسان را پر می کند اما به کام مرگ می کشاند .دنیا می رود و آن چیزی که می ماند آخرت است.
تا اینجای فصل سوم در دو طبقه مفهومی و مصداقی مؤمنین را دعوت به آمدن در مسیر انفاق کرد.
فاز دوم: سلب بخل لایه اول: ایجاد بینش
اما حرف آخر این فصل این است که بخل نورزید! «مََا أَصَابَ مِِن مصُِّيبَةٍ فِِي الْأرَضِْ وَلََا فِِي أَنفُسِكُمْ إِلََّّا فِِي كتَكِتَابٍاب مِِّّن قَبْقَبْلِل أََن نَّبْرَأَهََا» اگر کسی این آیات را بفهمد دیگر هرگز بخل نمی ورزد چون می فهمد که بخل ورزیدن بی نتیجه است. می فرماید: هیچ مصیبتی در زمین و نه در جانهای شما اصابت نمی کند مگر آنکه در کتابی است که نوشته ایم و تصمیم خدا بر آن اخذ شده است. علامه می فرمایند: مراد از مصیبتى که در زمین و از ناحیه آن به انسانها مىرسد، قحطى و آفت میوهها و زلزلههاى ویرانگر و امثال آن است، و مراد از مصیبتى که به جان آدمى روى مىآورد، بیمارى و جراحت و شکستن استخوان و مردن و کشته شدن و امثال آن است.
)ترجمه تفسیر المیزان، ج19، ص293(
«إِنَّ ذَلِكَ عَلََى اللَّهِ يَسِِي ررٌ» این قطعا بر خدا آسان است. همان خدایی که در فصل اول سوره به شما معرفی شد.
چرا این حرف را می زند؟ چون: «لِكَيْلََا تَأْسَوْْا عَلََى مََا فَاتكَُمْ» بر آنچه از دست می دهید تاسف نخورید «وَلََا تَفْرَحُُوا بِمََا آتَاكُ ممْ» و نسبت به آنچه که به شما داده شده است شادمان نشوید! علامه می فرمایند: معنای این آیه این است که: اینکه ما به شما خبر مىدهیم که حوادث را قبل از اینکه حادث شود نوشتهایم، براى این خبر مىدهیم که از این به بعد دیگر به خاطر نعمتى که از دستتان مىرود اندوه مخورید، و به خاطر نعمتى که خدا به شما مىدهد خوشحالى مکنید، براى اینکه انسان اگر یقین کند که آنچه فوت شده باید مىشد، و ممکن نبود که فوت نشود، و آنچه عایدش گشت باید مىشد و ممکن نبود که نشود، ودیعهاى است که خدا به او سپرده چنین کسى نه در هنگام فوت نعمت خیلى غصه مىخورد، و نه در هنگام فرج و آمدن نعمت، )مثل کارمندى مىماند که سر برج حقوقى دارد و بدهىهایى هم باید بپردازد نه از گرفتن حقوق شادمان مىشود و نه از دادن بدهى غمناک مىگردد.( «وَاللَّهُ لََا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتَالٍ فَخُُو ررٍ» خدا دوست ندارد انسانهای خیال زده فخر فروش را .
ایجاد انگیزه در راستای بخل نورزیدن:
انسانهای خیال زده فخرفروش چه کسانی هستند؟ «الَّذيِنَ يبَْخَلُونَ» کسانی که بخل می ورزند «وَيَأْمُرُونَ الناَّسالنَّاسَ بِالْبُخْ للِ» و دیگران را نیز به بخل امر می کنند! و این نهایت بخل است که به دیگران هم سرایت می کند.
و حالا یک سوال و اینکه اصلا چرا انسان بخل می ورزد و معنی بخل چیست؟ بخل ورزیدن یعنی جلوگیری کردن از اصابت مصیبت. یعنی من جان و مالم را به خدا نمی دهم، که برای خودم بماند و کسی هم از من نمی گیرد! در صورتی که این توهم و خیالی بیش نیست! تو خیال می کنی که اگر جان و مالت را خودت ندهی از تو نمی گیریم. همه را از قبل نوشته ایم، فقط به تو فرصت داده ایم که خودت آنها را بدهی و به فضل و کمال برسی .«وَمََن يَتَوَلَّ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ» و هر کس در برابر این دستور پشت کرد بداند که قطعا خدا بی نیاز و ستوده است و هیچ نیازی به انفاق کردن شما ندارد.
جمع بندی:
این فصل در دو فاز عمل کرد: یکی اثباتی و دیگری سلبی. اثبات انفاق و سلب بخل. فاز اول دعوت به آمدن در زمره مصّدّّقین و مصّّدقات بود و فاز دوم نهی از ورود به زمره بخیلان.
فاز اول خودش در دو لایه عمل کرد: لایه اول مفهومی لایه دوم مصداقی؛ و باز در هر لایه دارای دو قسمت انگیزشی و بینشی بود.
لایه اول: انگیزه: خشوع دل، بینش: حیات پس از مرگ .
لایه دوم: انگیزه: مصّدّّق شدن، بینش: پوچی حیات دنیا.
در فاز دوم نیز دو لایه بینش و انگیزش داشت. بینش: نوشته شدن مصیبت ها از قبل، انگیزش: دعوت به عدم بخل و اصلاح انگیزه.
در مجموع این فصل به دنبال این است که:
فراخوان نسبت به خشوع دل نسبت به یاد خدا و دعوت قرآنی رسول خدا صلی الله علیه و آله به همراه کردن ایمان و انفاق بدهد.
به این صورت که بفرماید: ای مؤمنان! در میان مردان و زنان صدقه دهنده باشید. همانان که صدق ایمانشان به خدا و رسول را با انفاق ثابت کرده اند و در جرگه خیال زدگان فخرفروش بخیل و امرکننده به بخل نباشید.
فصل چهارم: دعوت به یاری خدا در جهت قیام به قسط )آیات 25 – 29(
از ظاهر آیات این فصل استفاده می شود که فضای نزول آیات این است که پیامبر اکرم )ص( مردم را به یاری خدا و رسولانش در جهت قیام به قسط دعوت می کند ولی ایشان در اجابت دعوت آن حضرت سستی می کنند و در معرض نافرمانی و فسق هستند.
اگر این گونه نبودند جا نداشت که بفرماید: رسولان قبلی هم مردم را دعوت به برپایی قسط کردند اما آنها نافرمان بودند .
حرکت هدایتی آیات برای از بین بردن این فضا به این صورت است:
هدف از ارسال پیامبران الهی:
«لَقَدْ أَرْسَلْنََا رُسُلَنََا بِالْبَينَِّاتِ وَأَنزَلْنََا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَالْمِيزَانَ» می فرماید: ما رسولان را یکی پس از دیگری به همراه دلایل روشن فرستادیم و همراه آنان کتاب و میزان نازل کردیم. «میزان» همان حیثیتی از «کتاب» است که بر پایه آن قسط و عدل برپا می شود. یعنی کتاب خودش مایه برپایی قسط هم هست. به این ترتیب پیامبران با سه وسیله مجهز بودند: دلائل روشن، کتب آسمانى، و معیار سنجش حق از باطل و خوب از بد، و مانعى ندارد که قرآن مجید هم «بینه» )معجزه( باشد، و هم کتاب آسمانى، و هم بیان کننده احکام و قوانین، یعنى سه بعد در یک محتوى. )تفسیر نمونه، ج23، ص371(
هدف ما از ارسال پیامبران این بود که مردم قسط را بر پاکنند: «لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسطِْ» اما برای رسیدن به این هدف فقط انزال «کتاب» و «میزان» کافی نبود: «وأََنزَلْنََا الْحَدِيدَ فِيهِ بَأسٌْ شَدِيدٌ وَمَنَافِعوَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ» آهن را فرو فرستادیم که در آن شدت و حدّّت زیادی وجود دارد و منافعی برای مردم در آن است.
با توجه به دو قرینه «فِيهِ بأَسٌْ شَدِيدٌ» و اینکه بعدا می فرماید: «مََن يَنصُرُهُ وَرُسُلَهُ» معلوم می شود که مراد از «حدید» همان جهاد و جنگ است. یعنی ما آهن را فرستادیم که به وسیله آن شرّ ظالمین که نمی خواهند دولت قسط برپا شود دفع شود. برپایی قسط و عدل جز با اینکه مردم جانشان را بذل کنند اتفاق نمی افتد. ما آهن را فرستادیم که معلوم شود چه کسانی برای برپایی دولت قسط از جان و مال خود می گذرند. در فصل دوم هم فرمود: «… مَّنْ أَنفَقَ مِِن قَبْلِ الْفَتْحِ وَقَات لَلَ» و به همین دلیل است که در کل سوره منظور از انفاق، فقط دادن مال نیست بلکه بذل مال و جان است.
«وَلِيعَْلَمَ اللَّهُ مََن يَنصُرُهيَنصُرُهُ وَرُسُلَهُ بِالْغَيْ ببِ» تا خدا بداند که چه کسانی او را و رسولانش را یاری می کنند به غیب.
«لِيعَْلَمَ» علم فعلی است نه ذاتی .)ر.ک: منهج الصادقین فى إلزام المخالفین، ج9، ص188( یعنی تا شما خدا را یاری نکنید موضوعی برای دانستن یا ندانستن وجود ندارد. تا وقتی که یاری نکردید معلوم نمی شود که یار هستید. آنهایی که این کلمه را جور دیگری معنا می کنند بیهوده خود را به زحمت انداخته اند. دلیلی وجود ندارد که مثلا گفته شود خدا خودش می داند می خواهد شما بدانید!
«بِالغَْيبِْ» یعنی یک وقتی شما کسی را یاری می کنید که با چشم او را می بینید ولی یاری کردن خدا و رسولاز جنس نادیدنی ها و غیب است. حتی رسول را فقط حیثیت انسان بودنش را می بینید و اینکه الان این انسانرسول خداست باز از جنس غیبی است. یعنی افرادی که خدا و رسول را در حالی که نمی بینند با تکیه بر ایمانشان یاری می کنند .)ر.ک: اطیب البیان فى تفسیر القرآن، ج12، ص441(
«إِنَّ اللَّهاللَّهَ قَويِقَوِيٌّ عَزيِزٌ» در حالی که قطعا خدا قوی و شکست ناپذیر است و به یاری شما نیازی ندارد. علامه می فرماید: ختم کردن آیه با این جمله گویا اشاره باشد به اینکه دستور خداى تعالى به جهاد براى همین بوده که امتثال کنندگان را از دیگران جدا کند، نه اینکه خداى تعالى احتیاجى به نصرت ناصرى داشته باشد، چون خدا قوىاى است که به هیچ وجه ضعف در او راه ندارد، و عزیزى است که ذلت به سویش راه نمىیابد. )ترجمه تفسیر المیزان، ج19، ص303(
این آیه اجمال بحث این فصل را بیان کرد: ارسال رسل به همراه کتاب و میزان و حدید به هدف برپایی دولت قسط.
در ادامه آیات، این امر را در طول تاریخ بررسی می نماید:
«وَلَقَدْ أَرْسَلْنََا نُوحًًا وَإِبْرَاهِيمَ وجَعََلْنََا فِِي ذُرِّيَّتِهِمََا النُّبُوَّةَ وَالْكِتَابَ» و قطعا فرستادیم نوح و ابراهیم را و در ذریه
ایشان نبوت و کتاب را قرار دادیم «فَمِنْهُُم مُّهْتَ ددٍ» پس عده ای از آنها هدایت شدند ولی «وَكَثِيرٌ مِّنْهُمْ فَاسِقُُو ننَ» بسیاری از آنها فاسق بودند.
با توجه به سیاق یعنی پیامبرانشان را در مسیر برپایی دولت قسط یاری نکردند؛ و الان با توجه به مطلبی که در فصل سوم آمد، می توانیم بگوییم چرا یاری نکردند؟ چون خشوع دل نداشتند و آیات خدا در ایشان اثر نکرد و در نتیجه آن «اَمََد» به طول انجامید و قساوت دل گرفتند و فاسق شدند و دیگر یاری نکردند. بیشتر آنها در این امتحان الهی شکست خوردند.
اما خدای متعالی می فرماید: من از ارسال رسل خسته نشدم «ثُ ممَّ قَفَّيْنََا عَلََى آثاَرِهِِم بِرُسُلنََِا» سپس یکی پس از دیگری پیامبران خود را فرستادیم اما فایده ای نداشت تا حضرت عیسی: «وَقَفَّيْنََا بِعِيسَىَ ابْنِ مَرْيَ ممَ» و عیسی پسر مریم را از پس آنها فرستادیم «وَآتَيْنَاهُ الْإِنجِِي للَ» و دادیم به او انجیل را «وَجَعَلْنََا فِِي قلُُوبِ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُ رَأْفَةً وَرَحْمَةً» و قرار دادیم در قلبهای کسانی که از او تبعیت کردند مهربانی و رحمت. یعنی اینها قلبهایشان مثل بقیه سخت نبود و خاشع و قابل نفوذ بود .«وَرَهْبَانِيَّةً ابتَْدَعوُهََا مََا كَتَبْنَاهََا عَلَيْهمِْ إِلََّّا ابْتِغََاء رِضْوَانِ اللَّهِ» اما زهدو دنیاگریزی را خودشان ابداع کردند و این را ما بر آنها ننوشتیم مگر برای طلب رضایت خدا. یعنی ما راضیشدیم که آنها بخواهند از طریق زهد و ریاضت به رضایت خدا برسند، اما متاسفانه «فمَََا رَعَوْهََا حقََّ رِعاَيتَِهَاَ» رعایت نکردند حق آن را و به قول معروف از آن طرف بام افتادند!
برای خدا این مهم بود که آنها دل بسته دنیا نباشند و فارغ از محبت دنیا با بذل جان و مالشان در راه خدا ،به یاری پیامبر خدا در راه برپایی قسط و عدل بشتابند، اما آنها گوشه عزلت گزیدند و به زعم خودشان به عبادت خدا پرداختند و دست از یاری ولی خدا برداشتند .چنین قطع تعلق و عبادتی قطعا هرگز مورد قبول خدا نخواهد بود. در کتاب ترجمه تفسیر بیان السعادة فى مقامات العبادة ذیل این آیه آمده است که منظور این است با آن رهبانیّّت به خلیفهى خدا منتهى نشدند )ترجمه تفسیر بیان السعادة فى مقامات العبادة، ج13، ص:
589( و این همان چیزی است که باعث خروج آنها از راه رسیدن به دولت قسط شد.
«فآَتَيْنََا الَّذِينَ آمَنُُوا مِنْهُمْ أَجرْهَمُْ» پس دادیم به کسانی از آنها که ایمان آوردند اجرشان را، که متاسفانه در اقلیت بودند و بیشتر آنها نافرمانی کردند «وَكَثِيرٌ مِّنْهُمْ فَاسِقُونَ».
راهکار به مؤمنان برای تحقق دولت قسط الهی:
متاسفانه این سرفصل امتحانی خدا تا کنون بیشتر، مردودی داده است و هنوز اجابت عمومی نشده است .پس از بیان تاریخچه ارسال رسل و ناکامی مردم در برابر یاری کردن آنها در برپایی دولت قسط، وقت آن است که ما را مورد خطاب قرار دهد: «يََا أَيُّهََا الَّذِينَ آمَنُُوا» ای کسانی که ایمان آورده اید! «اتَّقُوُا اللَّهَ» تقوای خدا را پیشه کنید «وَآمنُوَآمِنُواُوا برسَُولبِرَسُولِهِه » و ایمان بیاورید به رسول او، همان رسولی که «یدعوکم لتؤمنوا بربکم» دعوت کرد شما را که ایمان بیاورید به پروردگارتان … اگر مجرّّد اسلام ناشى از بیعت عامّ و قبول دین براى نجات کافى بود براى اهل کتاب هم قبول دین خودشان کافى مىشد و فاسق نامیده نمىشدند. پس شما اى مؤمنین در صورت دین محمّّد صلّّى اللّّه علیه و آله توقّّف نکنید و به بیعت عام اکتفا نکنید، بلکه «اتَّقُُوا اللَّهَ» در جمیع اوامر و نواهى خدا از او بترسید «ووَ آمِنُُوا بِرسَُولِ ه» به رسول خدا صلّّى اللّّه علیه و آله با ایمان حقیقى ایمان آورید که آن با بیعت خاصّ حاصل مىشود. )ترجِمه تفسیر بیان السعادة فى مقامات العبادة، ج13، ص590( تمام دعوا در عالم سر همین دعوت است. دعوتی که هنوز که هنوز است در گوش زمان و در کرانه های تمام زمین می پیچد اما لبیک گو ندارد! روح سوره «حدید» در همین است که بیایید ایمان بیاورید به رسولی که شما را می رساند به برپاشدن قسط و عدل در عالم. همان رسولی که منتظر است ببیند در مسیر تشکیل جامعه عدل جهانی چه کسی او را یاری می کند .شما بیایید این تاریخ سیاه را تکرار نکنید .1400 سال است کهپیامبر خدا دارد ما را صدا می کند و ندای «هل من ناصر» سر می دهد ولی هنوز اجابتش نکرده ایم! صبر خدازیاد است، اگر 14000 سال هم بگذرد برای او تفاوتی نمی کند، این ما هستیم که اگر اجابت نکنیم یکی پس از دیگری مغبون و خسران زده از این دنیا می رویم. چرا که خدا هر آنچه که باید انجام می داد تا مردم دعوتش را اجابت کنند، انجام داده است. آیا بیانی روشن تر از این می تواند وجود داشته باشد که: «يََا أَيُّهََا
الَّذالَّذِينَينَ آمَنُُوا اتَّقُُوا اللَّهَ وَآمنُوَآمِنُواُوا برَسُولبِرَسُولِهِه» تا «يؤُتْكُيُؤْتِكُمْمْ كفْلَيْكِفْلَيْنِن ممِنِن رَّحْمَترَّحْمَتِهِه» كفل به معناى حظ و نصيب است. )ترجمه تفسير الميزان، ج19، ص305( یعنی دو نصیب از رحمت خودش را به شما بدهد. این دو نصیب از رحمت خدا چیست؟
در ادامه توضیح می دهد که: «ويََجْعََل لَّكُمْ نُورًًا تَمْشُونَ بِ ههِ» نصیب اول این است که قرار می دهد برای شما نوری که بوسیله آن راه بروید. این همان خط نوری است که از ابتدا تا انتهای سوره کشیده شده است )ر.ک:
تفسیر نمونه، ج23، ص396( و در سایه ایمان حقیقی یعنی انفاق به دست می آید.
بسیاری از مفسرین از جمله علامه طبرسی و علامه طباطبایی )ره( ذیل این فراز با استفاده از روایات )اصول کافی ، ج 1، ص 194، ح 3( فرموده اند که منظور از نورى که با آن آمد و شد کنید امامى است که به وى اقتدا کنید. صاحب تفسیر انوار درخشان در یک بیان کامل تر گفته است: محتمل است نور که وسیله سیر و سلوک و راهنماى زندگى بشر است امام بحق باشد که آثار و نورانیت ظاهرى او دعوت به پیروى از برنامه مکتب قرآن و سنت رسول صلّىّ اللّهّ علیه و آله است. )انوار درخشان در تفسیر قرآن، ج16، ص206( این مساله مؤید همان افقی است که سوره مبارک «حدید» ترسیم نموده و به دنبال تحقق یافتن آن است. از ابتدای سوره تا اینجا در یک سیر هدایتی مخاطب را به داشتن ایمان حقیقی با عمل کردن به آن یعنی انفاق همراه کرد تا راه رسیدن به امام و برپایی دولت قسط را برایش مشخص سازد. اگر مومنان خود را در این مسیر قرار دهند از ظلمات و تاریکی ها که در نتیجه عدم حضور امام و عمل نکردن به قرآن است خارج شده و به سمت نور که همان ولایت الله است هدایت می شوند؛ آن وقت است که می توانند در پرتو نوری که از یاری ولی خدا کسب نموده اند مسیر درست بندگی را طی نموده و به حقیقت ایمان دست یابند.
اما بهره دوم از رحمت خدا که در سایه ایمان حقیقی نصیب مومنان می گردد، غفران الهی است: «وَيَغْفِرْ لَكمُلَكُمْ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَّحرَّحِيِي م» و شما را مورد مغفرت قرار دهد که خدا بسیار آمرزنده و مهربان است. )ر.ک: روان جاوید در تفسیر قرآن مٌجید، ج5، ص154(
آیه آخر خیلی مهم ولی در عین حال دردمندانه است: «لئِلَََّّا يَعْلَمَ أَهْلُ الْكتَِابِ أَلََّّا يَقْدِرُونَ عَلَىَ شيَْءٍ مِِّّن فضَلْفَضْلِ اللَّاللَّهِه» تا اهل کتاب گمان نکنند که مسلمانان، راهى به فضل خدا ندارند )تفسیر نور، ج9، ص494( بیایید دعوت رسول خدا را اجابت کنید تا اهل کتاب نپندارند و به این نتیجه نرسند که دیدید مشکل از ما نبود! دیدید مؤمنان هم دستشان به چیزی از فضل خدا نرسید؟ )ر.ک: ترجمه تفسیر المیزان، ج19، ص306 و تفسیر احسن الحدیث، ج11، ص45(
فضل خدا چیست؟ در فصل قبل بیان فرمود که فضل خدا یعنی اینکه دل از دنیا ببرید و به سوی مغفرت و رضوان بشتابید «ذلك فضل الله یؤتیه من یشاء» این آیه می فرماید: بیایید به خدا ایمان بیاورید که اهل کتاب نتوانند بگویند دیدید اینها هم به فضل خدا نرسیدند؟ آنها به شدت منتظرند که شما هم مثل آنها شوید «ما یودّ الذین کفروا من اهل الکتاب لو ینزَّل علیکم من خیر من ربکم والله…»)سوره بقره/105( خودشان دعوت رسول را اجابت نکردند و نمی خواهند که شما هم اجابت کنید. بیایید آنها را در رسیدن به این خواسته شان ناکام بگذارید و دهانشان را ببندید. بیایید ایمان بیاورید تا اهل کتاب تکلیف یک میلیارد مسلمان را مشخص نکنند و آقا بالاسر جوانهای مسلمان نباشند. بیایید دعوت رسول را اجابت کنید که چکمه پوشان آمریکایی
نوامیستان را هتک حرمت نکنند .«وأََنَّ الْفضَلَْ بِيَدِ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مََن يَشََاء وَاللَّهُ ذُُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ» فضل به دست خداست آن را به هر که بخواهد می دهد و خدا صاحب فضل بزرگ است.
چرا مردم بیدار نمی شوند و در خط رسل قرار نمی گیرند؟ آیا 1400 سال خسران کافی نیست؟ دلیلش این است که آلوده به دنیا هستند و قرار گرفتن در خط رسل، بذل مال و جان می خواهد .
سالها پیش یکی از سلاله پاک رسولان الهی در گوش زمان فریاد زد: «هل من ناصر ینصرنی؟» اما خودش ماند و اندک مردانی از اولیاء خدا که همگی به خاک و خون کشیده شدند. هنوز این ندا در عالم طنین انداز است و تمام نشده است .لبیک گویانی می خواهد که قطع تعلق نمایند و جان و مالشان را در طبق اخلاص نهاده و به خالق خویش تقدیم نمایند.
جمع بندی:
روح سوره «حدید» در این فصل متبلور است و می خواهد نگاه جهانی به مخاطب بدهد. بدین صورت که این فصل آمده است تا مؤمنان را به اجابت دعوت الهی، برای یاری خدا و رسولانش در جهت قیام به قسط دعوت نماید .
ای مؤمنان! شما مانند اقوام گذشته نباشید که از دعوت رسولانشان سرپیچی کردند و خدا و فرستادگانش را در جهت برپایی دولت قسط یاری نرساندند. اجابت کنید و ایمان بیاورید و دهان اهل کتاب را در شماتت اهل ایمان در ناکامی برای رسیدن به فضل خدا ببندید.
جمع بندی و نتیجه گیری
سوره «حدید» سوره ای است که ما را در مسیری به سمت برپایی دولت قسط قرار می دهد. شروع این مسیر با تسبیح و توحید است و انتهایش با قسط و عدل.
متن این مسیر ایمان و انفاق و گذشتن از مال و جان در راه خدا است. اگر این محقق شد که به مقصد خواهد رسید اما اگر نشد این مسیر بن بست می شود و هرگز به انتها نمی رسد .
به بیان دیگر توحید شجره ای است که انبیای الهی آن را در زمین کاشتند و پروراندند که ثمره آن قسط و عدل است. اگر مال و جان به این درخت بذل نشود هرگز میوه نخواهد داد.
اگر آیات توحیدی در طلیعه این سوره آمده است به این دلیل است که سوره «حدید» آن راهبرد بی بدیلی است که انسان و انسانیت را از ظلم و ظلمت ها نجات می دهد .
گاهِ گذشتن از مال و جان در راه خداست و پیامبر )ص( مردم را به یاری خدا و رسولانش در جهت قیام به قسط دعوت می کند. او مردم را به انفاق و گذشتن از مال و جان در راه خدا فرا می خواند.
مخاطبان حضرتش خود را مؤمن می دانند اما دلهایشان سخت، و دعوت به ایمان و انفاق، در آن بی اثر یا کم اثر است .از این رو در اجابت دعوت آن حضرت )ص( سستی می کنند و در معرض فسق و نافرمانی هستند .
برخی بخل می ورزند و دیگران را نیز به بخل دعوت می کنند.
خدا در صدد دعوت مؤمنان، به ایمان حقیقی و گذشتن از مال و جان در یاری خدا و رسولان است و این مقتضی پشتوانه ای غنی از تسبیح و توحید می باشد که توهم نیازمندی خدا در مخاطبان بوجود نیاید و مطمئن شوند که خود به این اجابت نیازمندند.
در چنین فضایی لازم است تا با نزول این سوره مبارک در جهت اجابت دعوت رسول، معرفت افزایی و بینش دهی صورت پذیرد. لذا این سوره با این راهبرد هدایتی نجات دهنده وارد میدان شده و مردم را به حقیقت ایمان دعوت می نماید. حقیقت ایمان که همان اجابت دعوت رسول خدا )ص( و گذشتن از مال و جان در راه خداست.
ای مؤمنان! حقیقت ایمان، چیزی جز گذشتن از مال و جان در راه خدا نیست؛ پس به خدا ایمان آورید و انفاق کنید. نسبت به یاد خدا و دعوت قرآنی رسول خدا)ص( خاشع باشید و صدق ایمانتان را با انفاق اثبات کنید و بخل نورزید و دیگران را به بخل دعوت نکنید.
بدانید که این تنها راه تحقق آرمان بلند برپایی قسط در زمین است. آرمانی که بسیاری از گذشتگان، انبیای خود را به سوی آن یاری نکردند و اینک نوبت شماست.
امید که بتوانیم با استفاده از هدایت این سوره در نوبت خودمان با انفاق مال و جان، بندهای حب دنیا را از دست و پایمان باز کنیم و از ظلمات به سوی نور پرواز کرده و به یاری ولی خدا بشتابیم و برپایی دولت قسط در زمین را که آرمان الهی از ارسال هزاران رسول است تحقق بخشیم.
«اللهم اجعلنا من خیر انصاره و اعوانه و المستشهدین بین یدیه بالقرآن»
منابع
- ابن بابویه، محمد بن على، مترجم: کمره اى، محمد باقر، کمال الدین، ناشر: اسلامیه، مکان چاپ:
تهران
- اشکورى، محمد بن على، تفسیر شریف لاهیجى، ناشر: دفتر نشر داد، مکان چاپ: ایران- تهران، سال چاپ: 1373 ه. ش
- ثقفى تهرانى، محمد، روان جاوید در تفسیر قرآن مجید، ناشر: برهان، مکان چاپ: ایران- تهران، سال چاپ: 1398 ه. ق 4. حسینى همدانى، محمد، انوار درخشان در تفسیر قرآن، ناشر: لطفى، مکان چاپ: ایران- تهران، سال چاپ: 1404 ه. ق
- 5. حویزى، عبدعلى بن جمعه، تفسیر نورالثقلین، ناشر: اسماعیلیان ،مکان چاپ: ایران- قم، سال چاپ: 1415 ه. ق 6. خسروانى، علیرضا، تفسیر خسروى، ناشر: کتابفروشى اسلامیه، مکان چاپ: ایران- تهران، سال چاپ: 1390 ه. ق
- دهخدا، علی اکبر، لغت نامه دهخدا، تهران، موسسه انتشارات وچاپ دانشگاه تهران ،1377
- راغباصفهانی، حسینبنمحمد، مفردات الفاظ قرآن، مترجم: غلامرضا خسرویحسینی، ناشر :
مرتضوی، محل نشر : تهران، 1388 ه.ش
- رضایى اصفهانى، محمدعلى ،تفسیر قرآن مهر، ناشر: پژوهشهاى تفسیر و علوم قرآن، مکان چاپ:
ایران- قم، سال چاپ: 1387 ه. ش
- شریف الرضی، محمد بن حسین ،ترجمه و شرح نهج البلاغة، مترجم: فیض الاسلام اصفهانى، على نقى، ناشر: مؤسسه چاپ و نشر تألیفات فیض الإسلام، مکان چاپ: تهران
- شریف الرضی، محمد بن حسین ،نهج البلاغه، محقق / مصحح: صالح، صبحی، ناشر: هجرت، مکان چاپ: قم، سال چاپ: 1414 ق
- شیرعلینیا، ابراهیم، مفاهیم ماهوی در نگاه علّامه طباطبائی، نشریه معرفت، ج128، ص7
- صافى، محمود، الجدول فى اعراب القرآن و صرفه و بیانه، ناشر: دار الرشید، مکان چاپ: سوریه- دمشق، سال چاپ: 1418 ه. ق
- طباطبایى، محمدحسین ،المیزان فی تفسیر القرآن، ناشر: مؤسسة الأعلمی للمطبوعات ،مکان چاپ:
لبنان- بیروت، سال چاپ: 1390 ه. ق
- طباطبایى، محمدحسین ،ترجمه تفسیر المیزان، مترجم: موسوى، محمد باقر، ناشر: جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، دفتر انتشارات اسلامى، مکان چاپ: ایران- قم، سال چاپ: 1374 ه. ش
- طباطبایى، محمدحسین ،ترجمه تفسیر بیان السعادة فى مقامات العبادة، مترجم: موسوى، محمد باقر ،ناشر: جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، دفتر انتشارات اسلامى، مکان چاپ: ایران- قم، سال چاپ: 1374 ه. ش
- طبرسى، فضل بن حسن، مترجم: عبدالحمیدى، على ،ترجمه تفسیر جوامع الجامع، ناشر: آستان قدس رضوى، بنیاد پژوهشهاى اسلامى ،مکان چاپ: ایران- مشهد مقدس، سال چاپ: 1375 ه. ش 18. طبرسى، فضل بن حسن، مترجم: نورى همدانى، حسین، ترجمه تفسیر مجمع البیان، ناشر: فراهانى ،مکان چاپ: ایران- تهران
- طیب، عبدالحسین ،اطیب البیان فى تفسیر القرآن، ناشر: اسلام، مکان چاپ: ایران- تهران، سال چاپ: 1369 ه. ش
- فخر رازى، محمد بن عمر ،التفسیر الکبیر، ناشر: دار إحیاء التراث العربی، مکان چاپ: لبنان- بیروت، سال چاپ: 1420 ه. ق
- قرائتى، محسن ،تفسیر نور، ناشر: مرکز فرهنگى درسهایى از قرآن ،مکان چاپ: ایران- تهران، سال چاپ: 1388 ه. ش
- قرشى بنابى، علىاکبر، تفسیر احسن الحدیث، ناشر: بنیاد بعثت، مرکز چاپ و نشر، مکان چاپ:
ایران- تهران، سال چاپ: 1375 ه. ش
- کاشانى، فتحالله بن شکرالله، منهج الصادقین فى إلزام المخالفین، ناشر: کتابفروشى اسلامیه، مکان چاپ: ایران- تهران، سال چاپ: 13 ه. ش
- کلینى، محمد بن یعقوب، الکافی، ناشر: دار الحدیث، مکان چاپ: قم، سال چاپ: ق 1429
- مجلسى، محمد باقر بن محمد تقى، بحارالانوار، ناشر: دار إحیاء التراث العربی ،مکان چاپ:
بیروت، سال چاپ: 1403 ق
- مغنیه، محمدجواد ،ترجمه تفسیر کاشف، مترجم: دانش، موسى، ناشر: بوستان کتاب قم) انتشارات دفتر تبلیغات اسلامى حوزه علمیه قم(، مکان چاپ: ایران- قم، سال چاپ: 1378 ه. ش
- مکارم شیرازى، ناصر ،تفسیر نمونه، ناشر: دار الکتب الإسلامیة، مکان چاپ: ایران- تهران، سال چاپ:
1371 ه. ش
[1] «ان الَّلَّه عز و جل علم انه یکون فى آخر الزمان اقوام متعمقون فانزل الَّلَّه تعالى: « قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ » و الآیات من سورة الحدید، الى قوله: « علیم بذات الصدور » فمن رام وراء ذلک فقد هلک.»
دیدگاهتان را بنویسید